امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

امیرمحمد

بدون عنوان

سلام مهد کودک امیر محمد امروز تعطیل بود درنتیجه رفت خونه مامانی - برخلاف همه روزه که یک ربع تا ٢٠دقیقه با نازم گلم باید برای مهد بیدار میشد همینکه باباخان که فکر میکرد گل پسر خوابش میاد بغلش کرد تا مثلا خانه مامانی بخوابد اما اقا تو بغل باباخان بیدار شد و خوشحال - مامان موتور لاک پشت نینجا منو هم بیار میخوام انجا بازی کنم . ...
30 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام دیروز عصر )دوشنبه) با گل پسر رفتیم خانه خاله مریم البته پیشنهاد خود امیر بود میخواست با اسکوتر پریا بازی کند ساعت 6.30رفتیم 7.45باباخان امد دنبالمون و برگشتیم خانه تا حمام کند (گل پسر هر روز دوش میگیرد) .دیروز بهش گفتم دیگه حمام را با باباخان میری چون خیلی منو اذیت میکنی - حوابمو داده بازی با باباخان - حمام با مامان    هر وفت میخواد وارد آسانسور بشه میگه اول بابا بعد مامان میخواد اینجوری به بابا ثابت کندد خیلی دوستش دارد. خلاصه خبر رسد امروز (سه شنبه)گل پسر در مهد خیلی کم عدس پلو را باکمک هاجرجون خورده البته عدسها را جدا کرده فقط برنج ان را خورده- تو خونه هم عصری یک شیر پاکتی لطف فرمودند ...
29 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام امروز چهارشنبه است گل پسر امروز دیر ازخواب بیدارشد و رفت به مهد. دیروز با باباخان و گل پسر رفتیم خیابان به گفته امیر محمد با پاهامون قدم بزنیم - با ماشین قدم نزنیم- توراه هم پف فیل خرید و کمی خورد. بعد هم رفتیم عینک باباخان را گرفتیم. امروز نهار مهد استانبلی - امیدوارم گل پسر از آن بخورد.
29 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام مجدد خلاصه یاد گرفتم چطوری عکسهای گل پسر را سایز کوچک در وبلاگ قرار بدهم.
27 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام مدتی است دستم بخاطر کار با کامپیوتر درد می کند سعی میکنم کمتر از کامپیوتر استفاده کنم اما دلم نمیاد خاطرات گل پسر را ننویسم - دیروز هم هیچ غذایی در مهد نخوذد صبح با مدیرش صحبت کرد و خواهش کردم کمی بیشتر مراقبش باشند تا به غذا بیاد - دیروز عصر با پسرم رفتیم خیابان برای عوض کردن عینک مامان و بابا - اما امروز صبح هم بسختی از خواب بیدارشد. و اماده رفتن به مهدکودک - تا شب. اللهم صلی علی محمد و اله محمد
27 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام روز جمعه امیرمحمدو باباو من با هم رفتیم امامزاده سر خاک عمه زیور- بعد هم رفتیم خانه مامانی - انجا گل پسر کمی با عمه جونها بازی کرد - غروب هم باتفاق رفتیم تو حیاط دوچرخه سواری و ایم موشک  (قایم موشک)- شب هم امدیم خانه - روزشنبه هم گل پسر رفت مهدکوک اما چون رحیمه جون نبود نه صبحانه خورده نه ناهار - خدایا فقط خودت کمک کن - غروب هم رفتیم عموسلمونی - امیر موهاش کوتاه کرد بعد هم رفتیم کمی خرید مهدکودک چسب اکلیلی ، مقوا ، کاغذ و....  اما امروز صبح بسختی بیدارشد خوابش میامد میگفت مامان امروز تعطیلم گفتم نه عزیزم - بعد هم میگفت دلم درد میکند احتمالا از گرسنگی بود چون دیروز و دیشب چیزی نخورده بود کمی نان بهش دادم - بعد هم چون ...
26 شهريور 1391

خاطرات روزانه

امیر روز دوشنبه 20شهریور که به مهد رفته بود ناهار قرمه سبزی بود به گفته مربیش دوقاشق با خورشت بسیار کم از ان خورد - اما روز سه شنبه عدس پلو بود که برنج بدون عدس  را خوب خورد- صبحانه هم که فرنی بود کمی خورده - اگرچه میزان غذاهایی که میخورد کم است اما من امیدوارم و این برای شروع خوب است.باز هم خدایا شکرت به همین هم راضیم. روز سه شنبه مامان بعد ساعت اداری باید میرفت جلسه وقتی ساعت 4.30رسیدم خانه مامانی دیدم گل پسر بالا اورده - باباخان هم عصبانی - همان موقع رفتیم خانه - بابا رفت کارواش من و امیر هم برگشتیم خانه - قراربود خاله میریم و پریا بیایند انجا - بنابر این دوباره با امیر رفتیم سر کوچه خرید - برای امیر شیر خریدم که فرنی درست کنم شاید...
23 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرمحمد می باشد